يه روز يه اسبي ميره خواستگاري ..... ميگه : اي ماده اسب نازنين ... مياي با هم مزدوج بشيـــــــــــم ؟؟

ميگه ايششش ! تو كه چيزي نداري ... تازه نعلت هم كه واكس نزدي ...

اسب نره هم ميگه : من نجيبم ..... تاحالا با هيچ ماده اسبي به صحرا نرفتم ... يونجه نخوردم .. توي طويله بابا ننم بزرگ شدم ... اينا بس نيس ؟؟؟

ماده اسبه ميگه از كجا معلوم كه بعد من نري با يكي ديگه ... ؟ تو اسبي ... اون آدم هاش هم اين چيزها رو نميفهمن چه برسه به تو ...

اسب نره هم ميگه خب تو  اگه قول بدي بري آرايشگاه و ميزامپيلي كني ، من سراغ هيچ اسبي نميرم ...

اسب ماده هم ميگه : ايشششششش ... من تيپات هم نميزنم ... چه برسه كه بخوام برم آرايشگاه ...

اسب نره هم ميگه اصلا حقت همون خره همسايتونه كه فقط بلده بره كلاس بدنسازي و بار ببره ...

ماده اسبه هم ميگه .. اون اگه خره ... ولي عاشقه ( فين فين صداي اشك و ... ) آمارشو دارم ... خيلي خر خوبيه ..

- بابا من اسبم ... همه آرزشونه سوار من بشند ... اون خره فقط بار ميبره

ماده اسبه ميگه .. اين روزها همه دنبال يه خرين كه ازش بار بكشن ... تو هم برو ... هر وقت خر شدي برگرد ...

-------------

پ ن : بين شوهر خوب و يك خر خوب فرق زياده ...